وای سوختم از سوز درونم

ساخت وبلاگ

چندیست نهفته دردی در سینه دارم

چندیست خفته بغضی در گلو دارم

 

روزگاریست که پروانه دل میل پریدن دارد

گوی اتش بر جگر پروانه دارم

 

کس ندارم که بداند سوز دلم را

در این دیار غربت، بی کسی را به همخوابی دارم

 

کس ندارم که بداند از چه سوزم  از چه نالم

سوخته روحی و جسمی خسته دارم

 

یار مدعی رفت و بی شناخت از اصل وجودم

گفت نیست امیدی و فراری بر قرار ترجیح دارم

 

اوست سر خوش، بی تفاوت ز دل ما

من سردرگم، خسته و بی جان و دلی نگران دارم

 

نه بیمی زه اینده و نه ترسی زه حال دارد

من بی خوابی، تنهایی و غربت را یار دارم

 

رفت و ویران کرد هر انچه بود در این چند سال 

یار نگو، باری بر شانه دارم

 

وای سوختم از سوز درونم

به که گویم که چه دردی در سینه دارم

 

شعر خودم

مهدی پاییز 95

تابستان 2016

همسفر...
ما را در سایت همسفر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebihamsafar4 بازدید : 286 تاريخ : پنجشنبه 25 آذر 1395 ساعت: 4:14